میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
انگور فروش آمد آن باده به جوش آمد
انگوری من می ده دلداده خروش آمد
انگور فروش من ای یار سروش من
انگور فراوان شد در خانه سروش آمد
ای باغ مرا انگور صد خوشه غرق نور
بردیم به تاکستان. با باده نوش آمد
آمد که مرا آن یار از خویش کند هشیار
من مست حضور او چون باده به دوش آمد
انگور فروش اونیست. انگور به دوشش نیست
او رفت و دلم گریان از خویش به هوش آمد
او نیم مرا بردست بردست و نیاورد ست
اکنون تن من تاک است انگور به جوش آمد
برخیز درخت تاک برخیز برو افلاک
تو اهل نیستانی زآن بار که دوش آمد
اسرار مگو با غیر خاموش شو ای بارش
منصور خورد انگور کو دار به دوش آمد
من راز نمی گویم آواز نمی خوانم
خاموشم و او خواند اسرار مپوش آمد
میلاد بارش(هومن)
نوشته شده در شنبه 94/6/7ساعت
12:32 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |
Design By : Night Melody |